مذاکره در مسائل غیرقابل مذاکره

مذاکره در مسائل غیرقابل مذاکره

 

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

 

مقدمه

1-علاوه بر منطق و احساسات، هویت نیز در جدل‌ها نقش مهمی دارد

2-هویت‌های مرکزی و نَسَبی در درک اختلاف‌نظرها اهمیت زیادی دارند

3-هنگامی که هویت‌مان در خطر است، «اثر قبیله‌ای» منجر به اختلاف‌نظر می‌شود

4-سرگیجه، یکی از نمودهای اصلی طرز فکر قبیله‌ای

5-تابوها می‌توانند باعث درگیری و اختلاف‌نظر شوند

6-شناخت باورهای غلطی که درباره هویت وجود دارد، به مصالحه کمک می‌کند

7-با بازبینی و اصلاح رابطه‌تان، به مصالحه‌ و آشتی برسید

نتیجه گیری و پیشنهادات

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه

در این کره خاکی کمتر کسی می‌تواند ادعا کند که تجربه یک بحث و مشاجره را با کسی نداشته است. حتی اگر شخصیت آرام و صلح‌طلبی هم داشته باشید گاهی اوقات این آدم‌های اطراف‌تان هستند که جرقه یک بحث و جنجال بیهوده را شعله‌ور می‌کنند.

بحث و مشاجره فقط با غربیه‌ها اتفاق نمی‌افتد بلکه گاهی دلیل اصلی یک مشاجره ممکن است دوست، آشنا، پدر و مادر، یا حتی همسرتان باشد! ولی در خلال بحث‌هایی که گه‌گاه تا ناکجا ادامه دارد، متوجه می‌شویم که در یک دور باطل حول موضوع خاصی گیر افتاده‌ایم. متاسفانه دیری نمی‌گذرد که درمی‌یابیم تمام صبح، روز و حتی هفته خود را در اندوه گذرانده‌ایم و این در حالیست که ذره‌ای به توافق با شخص مورد نظر، نزدیک نشده‌ایم.

پس چگونه می‌توانیم از دام دردسرساز اختلافاتی که برایمان پیش می‌آید، عبور کنیم و به سازش و مصالحه نزدیک شویم؟ در کتاب مذاکره غیرممکن‌ها‌ خواهید دید که دیدگاه ما نسبت به خودمان، تاثیر بسزایی در برخوردمان با درگیری‌ها و اختلاف‌نظرها دارد.

 

1-علاوه بر منطق و احساسات، هویت نیز در جدل‌ها نقش مهمی دارد

در گذشته افراد معتقد بودند که دو عامل اصلی، یعنی عقلانیت و احساسات در درگیری‌ها و اختلافات میان افراد نقش دارند. این موضوع تا اندازه‌ای درست است. اما برای حل‌و‌فصل اختلافات، باید کمی جزئی‌تر وارد این مقوله شد و نیروهای پیچیده و تاثیرگذاری که در شکل‌گیری و تداوم یک بحث نقش دارند را شناسایی کرد. تنها از این طریق می‌توان در هر بحث و مجادله‌ای به تفاهم و سازش رسید.

عموماً برای شروع هر بحثی، از عقل و منطق خود بهره می‌گیریم. این بخش از شخصیت‌مان که از منطق و تصمیم‌گیری عقلانی استفاده می‌کند، انسان اقتصادی نام دارد.

همان‌طور که مشخص است این اصطلاح، از علم اقتصاد آمده است. اما دلیل این نامگذاری این است که اگر فقط بر این بخش از شخصیت‌مان تکیه کنیم، بر اساس منفعت شخصی عمل خواهیم کرد؛ یعنی همانند بحث‌ها و امور تجاری، در بیشتر مذاکرات به دنبال منافع و صرفه اقتصادی خود هستیم.

 

عامل موثر بعدی در شکل‌گیری یک بحث، احساسات است. احساسات، مانند ترس یا خشم، غالباً غیرمنطقی هستند، اما این قدرت را دارند که بر ادراک و فهم درست ما از یک موضوع، مسلط شوند. این بخش از شخصیت ما، به انسان احساسی معروف است.

با این حال، علاوه بر دو عامل عقلانیت و احساسات که به‌طور کلی به عنوان هسته مرکزی اختلاف‌نظر مطرح می‌شوند، عامل سومی نیز تاثیرگذار است که اغلب نادیده گرفته می‌شود؛ این عامل هویت نام دارد.

هویت هرکس توسط خودپنداره (یعنی دیدگاهی که هر شخص در مورد خودش دارد) شکل می‌گیرد. ما به همان اندازه که انسان اقتصادی و انسان احساسی هستیم، انسان هویتی نیز هستیم.

هویت، اساس تشکیل قبیله‌ها نیز به شمار می‌رود که توسط باورهای دینی، اندیشه‌ها، ارزش‌ها یا منافع مشترک تعریف می‌شود.

اما اجازه دهید این موضوع را با ذکر یک آزمایش، بیشتر توضیح دهیم. نویسنده کتاب، این آزمایش را انجام داد تا قدرت هویت قبیله‌ها در اختلاف‌نظرها را نشان دهد. در این آزمایش، 45 شرکت‌کننده به صورت تصادفی به 6 گروه تقسیم شدند و از هر کدام از گروه‌ها تعدادی سوال در چند زمینه مختلف پرسیده شد، تا هر گروه برای خود هویتی پیدا کند. مثلاً این که نظرشان راجع به مجازات اعدام چیست، یا این که از نظر آن‌ها مهم‌ترین ارزش هر قبیله چیست.

جواب دادن به این سوالات و رسیدن به یک دیدگاه مشترک در هر گروه، باعث شد که هویت متمایز و مستقل هر گروه شکل گیرد.

پس از 50 دقیقه بحث و گفت‌وگو، از گروه‌ها خواسته شد که از بین خودشان، تنها یک قبیله را به نمایندگی همه انتخاب کنند. به آن‌ها گفتند فرض کنید در موقعیتی هستید که اگر این کار را نکنید، زمین نابود خواهد شد!

دنیل شاپیرو (Daniel Shapiro)، نویسنده این کتاب، این آزمایش را در سراسر جهان با گروه‌های مختلف زیادی تکرار کرد و علی‌رغم خطر فرضی بزرگی که وجود داشت، در اکثر موارد شرکت‌کنندگان نتوانستند گروهی را به نمایندگی خود معرفی کنند و اگر این موضوع در واقعیت اتفاق می‌افتاد به معنای نابودی زمین بود!

واضح است که شرکت‌کنندگان به قدری غرق در هویت‌های جدید خود شده بودند که ترجیح می‌دادند زمین نابود شود، تا این که هویت گروه دیگری را به خود بگیرند. درواقع پیوندهای درون قبیله‌ای جدید، به قدری سریع شکل گرفتند و قوی بودند که نمی‌شد اختلاف‌نظرها را حل کرد!

 

 

 

2-هویت‌های مرکزی و نَسَبی در درک اختلاف‌نظرها اهمیت زیادی دارند

احتمالاً اگر اندکی فکر کنید، می‌توانید دو بخش اصلی هویت‌تان را تشخیص دهید:

اولین بخش، هویت مرکزی نام دارد. یعنی ویژگی‌هایی که شخصیت شما را شکل می‌دهد. این بخش خود به پنج جز تقسیم می‌شود:

  1. باورها، مثل اخلاقیات؛
  2. آیین‌ها، مثل غذا خوردن با خانواده؛
  3. وفاداری، مثل وطن‌پرستی؛
  4. ارزش‌ها، مثل عدالت؛
  5. تجربیات احساسی معنادار، مثل بچه‌دار شدن.

تنها انسان‌ها نیستند که هویت‌ مرکزی دارند. گروه‌های اجتماعی، شرکت‌ها یا حکومت‌ها نیز می‌توانند هویت مرکزی داشته باشند. به‌همین ترتیب است که شخصیت‌ها، ارزش‌های یک برند خاص و یا قانون اساسی، بر اساس این هویت مرکزی شکل می‌گیرند.

هویت مرکزی شما لزوماً ثابت نیست، مثلاً می‌توانید ارزش‌های جدیدی انتخاب کنید اما در نهایت فردیت شما تغییر نخواهد کرد و شما همچنان خودتان باقی خواهید ماند.

برای مثال بیایید نگاهی به هویت نَسَبی (یا همان رابطه‌ای) بیاندازیم. این هویت، شما را باتوجه به رابطه‌تان با افراد یا گروه‌های دیگر تعریف می‌کند.

آزمایش قبیله‌ها از بوک‌لایت‌ قبل را به یاد دارید؟ گروه‌ها در سه نوبت مذاکره کردند تا زمین را نجات دهند. در ابتدا، قبیله‌های مختلف با همکاری با یکدیگر به سوی هدف مشترک یعنی نجات زمین حرکت ‌کردند. اما با ادامه مذاکرات، تنش‌ها بیشتر شد و تمایل آن‌ها به همکاری از بین رفت!

به نظر شما چرا این اتفاق افتاد؟

به نظر نویسنده، دلیلش این بود که آن‌ها رانده شدن و پس‌زده شدن را تجربه کردند. گروه‌ها فهمیدند که از دید گروه‌های دیگر چگونه به نظر می‌رسند، در نتیجه در میانشان تنش و اختلاف‌ نظر ایجاد شد. با توجه به این پس‌زده شدن، هویت نَسَبی آن‌ها، که راحت‌تر از هویت مرکزی دست‌خوش تغییر می‌شود، تغییر کرد.

همانطور که دیدید در این مثال، ارتباط‌های بین گروه‌ها، آزمایش شد و به نتیجه نرسید، اما موضوع اختلاف گروه‌ها همانطور که توضیح دادیم، ربطی به هویت مرکزی افراد نداشت.

 

به دلیل وجود هویت نسبی، ایجاد جوی مبتنی بر همکاری برای موفقیت در مذاکرات یا اختلاف‌نظرها اهمیت زیادی دارد. زیرا داشتن روحیه همکاری، تاثیر مخرب هویت نسبی را کمرنگ می‌کند.

 

 

 

3-هنگامی که هویت‌مان در خطر است، «اثر قبیله‌ای» منجر به اختلاف‌نظر می‌شود

برای همه ما پیش آمده است که در حال بحث با کسی، کاملاً مطمئن هستیم که حق با ماست. این طرز فکر به خاطر یک عامل خاص است که اثر قبیله‌ای نام دارد.

 

این اصل، تکامل‌یافته و منطقی است، زیرا گروه‌ها و قبایل را از بیگانگان مصون می‌دارد، اما اثر قبیله‌ای ممکن است به یک درگیری دونفره نیز تقلیل یابد!

اثر قبیله‌ای اغلب برای محافظت از هویت فرد وارد عمل می‌شود. بهتر است بتوانیم هنگام بروز این اتفاق‌ آن را تشخیص دهیم، زیرا معمولاً اثر قبیله‌ای، باعث ایجاد طرز فکری حق‌به‌جانب، خصمانه و بسته می‌شود.

برای مثال در یک موضوع خاص فکر می‌کنید که حق با شماست، و نمی‌توانید نکات مشترک با طرف مقابل را ببینید. در این بین فقط اختلافات بین خود و شخص مقابل را می‌بینید و به استدلال‌های او گوش نمی‌کنید.

اما فکر می‌کنید چه چیزی باعث فعال شدن اثر قبیله‌ای می‌شود؟ پاسخ ساده است؛ هر وقت هویت‌مان تهدید شود، تاثیر آن شروع می‌شود. حتی تفاوت‌های ظاهراً جزئی بین افراد می‌تواند اثر قبیله‌ای را فعال کند.

برای نشان دادن این موضوع، نویسنده، آزمایشی را انجام داد که در آن به شرکت‌کنندگان گفت که در مورد اهمیت نسبی «بشردوستی» و «شفقت» بحث کنند. در حالیکه ممکن است از نظر دیگران این تمایز بی‌اهمیت باشد و شاید حتی ارزش بحث کردن هم نداشته باشد، اما این موضوع نیز باعث جالب‌تر شدن نتایج آزمایش شد.

نویسنده متوجه شد، هنگامی که اثر قبیله‌ای فعال شود، تفاوت‌های جزئی منجر به اختلاف‌نظرها و درگیری‌های بزرگ می‌شود.

در آن آزمایش، شرکت‌کنندگان احساس کردند اگر باورهایی که روی آن‌ها سرمایه‌گذاری کرده بودند را کنار بگذارند، هویت‌شان تهدید می‌شود. درنتیجه هرگونه کوتاه آمدن یا اصلاحاتی درباره باورهای‌شان، در نظر آن‌ها به منزله شکست درنظر گرفته می‌شد!

 

 

 

4-سرگیجه، یکی از نمودهای اصلی طرز فکر قبیله‌ای

آیا تابه‌حال آنقدر غرق در بحثی شده‌اید که حس ‌کنید فقط 5 دقیقه گذشته است، اما وقتی به ساعت نگاه می‌کنید، می‌فهمید که 30 دقیقه مشغول بحث بوده‌اید و زمان زیادی را بر سر یک موضوع بی‌اهمیت از دست داده‌اید؟ این اثر تحت عنوان سرگیجه شناخته می‌شود.

سرگیجه مثل یک تله است. هنگامی که به دام آن می‌افتید، به نظر می‌رسد که درگیری و اختلاف‌نظر شما، تنها چیزی است که وجود دارد و این موضوع تمام ذهن‌تان را مشغول خود می‌کند.

 

بیایید این مثال فرضی را درنظر بگیریم:‌ مردی با همسرش به خرید می‌رود. همسرش از پتویی خوشش می‌آید، ولی مرد آن را نمی‌پسندد. این مشاجره کوچک از کنترل خارج می‌شود، و چند دقیقه بعد این دو نفر به جایی می‌رسند که به دلیل ازدواج خود نیز شک می‌کنند!

آن‌ها بعد از بحثی که به نظرشان کوتاه بوده، ناگهان متوجه می‌شوند که 20 دقیقه گذشته است. در این مثال، زن و شوهر کاملاً به دام سرگیجه افتاده‌اند و در آن فاصله زمانی، همه چیزهای اطراف، برایشان بی‌اهمیت شده بود. آن‌ها در دنیای خود بودند و به دلیل افکار منفی، توانایی تامل درباره موضوع را از دست داده بودند.

بنابراین چگونه باید از سرگیجه اجتناب کرد؟ اولین گام این است که به محض این که سرگیجه رخ می‌دهد، متوجه آن شویم.

اگر در حال بحث با کسی هستید، این سوالات را از خود بپرسید:

  1. آیا این درگیری تمام فکر و ذهن شما را به خود مشغول کرده است؟ اگر فقط به این درگیری فکر می‌کنید، احتمالاً در حالت سرگیجه قرار دارید.
  2. آیا حریف خود را واقعاً دشمن درنظر گرفته‌اید؟اگر به جای این که طرف مقابل را تنها شخصی با نقطه نظری مخالف درنظر بگیرید، او را دشمن خود می‌پندارید، در این حالت احتمالاً دچار سرگیجه خواهید بود.

در این صورت، سعی ‌کنید که دیدگاه‌تان را متعادل‌تر کنید، یک نفس عمیق بکشید و خونسردی خود را حفظ کنید. این کار مانع تسلط سرگیجه بر شما می‌شود.

 

 

 

 

5-تابوها می‌توانند باعث درگیری و اختلاف‌نظر شوند

لحظه‌ای مکث کنید و به دوستی‌ها و رابطه‌های‌تان بیندیشید. آیا چیزی هست که دوست ندارید راجع به آن با دیگران بحث کنید؟ اکثر افراد همین‌طور هستند، و اگر راجع به این مسائل بحث کنند، درگیری ایجاد خواهد شد.

این تخلف‌های اجتماعی، تابو نامیده می‌شوند. گروه‌های خاصی با توجه به احساسات، اندیشه‌ها و یا نیازهایی که به نظرشان غیرقابل قبول است، تابوهای خود را تعریف می‌کنند. به عنوان مثال، روابطه عاطفی خارج از چارچوب ازدواج، نمونه بارزی از یک تابوی مذهبی است.

 

با این حال، تابوها بیشتر نِسبی هستند تا مطلق، و به صورت همگانی توهین‌آمیز در نظر گرفته نمی‌شوند. تابوها قطعاً بخشی از ذهن قبیله‌ای و بنابراین بخشی از هویت‌مان هستند. بنابراین، ممکن است بین دو قبیله بر سر تابو بودن یا نبودن موضوعی، درگیری و اختلاف‌نظر ایجاد شود.

با این‌حال، اگر به دلیل تابوها درگیری و اختلاف‌نظر بین افراد ایجاد شود، راهی برای مواجه شدن با آن‌‌ها وجود دارد.

اول از همه، باید تابو را تشخیص دهید، سپس فضایی امن فراهم کنید تا بتوانید در مورد آن بحث کنید و در نهایت درباره پذیرش یا نادیده گرفتن آن به توافق برسید.

پذیرش تابوها یکی از راه‌های حل‌و‌فصل درگیری‌ها و اختلاف‌نظرهاست. با این‌حال، باید توجه داشته باشید که اگرچه پذیرش می‌تواند در کوتاه‌مدت نتایج خوبی داشته باشد، اما ممکن است همیشگی نباشد؛ زیرا هرلحظه ممکن است اوضاع تغییر کند.

برای مثال، فرض کنید در کشوری زندگی می‌کنید که در آن، مصرف مشروبات الکلی، تابو است. اگر یکی از دوستان نزدیک‌تان، در این زمینه زیاده‌روی کند، شاید در ابتدا بتوانید این موضوع را قبول کنید، اما با گذشت زمان، ممکن است رفتارتان را با او تغییر دهید تا مطابق با هنجارهای اجتماعی رفتار کنید.

نادیده گرفتن تابو نیز می‌تواند دشوار باشد، زیرا با این کار، دیگران فکر می‌کنند که شما در مقابل جامعه ایستاده‌اید! البته چنین کاری غیرممکن نیست.

نلسون ماندلا (Nelson Mandela) را در نظر بگیرید. او تابوهایی که در آفریقای جنوبی سفیدپوستان و سیاه‌پوستان را از حقوق مساوی و زیستن با یکدیگر منع کرده بود، از بین برد، و با فعالیت‌های دلیرانه‌ و کمک مردم توانست به آن آپارتاید، یعنی جداسازی نژادها خاتمه دهد.

اگر بخواهیم خلاصه بگوییم، با مقابله با تابوها، می‌توان روابط بهتری ساخت.

 

 

 

 

6-شناخت باورهای غلطی که درباره هویت وجود دارد، به مصالحه کمک می‌کند

بیشتر ما تجربه یک مشاجره تلخ و بی‌سرانجام را در زندگی‌مان داشته‌ایم. به آخرین باری که در حال بحث ‌و جدل با کسی بودید، فکر کنید. احتمالاً در آن موقعیت خودتان را به عنوان قربانی درنظر گرفتید و احساس کردید شخصیت و هویت شما مورد تحقیر و بی‌حرمتی قرار گرفت است. اما خوب است بدانید که این رفتار، به خاطر باورهای غلطی است که درباره هویت وجود دارد و شما آن را از طریق دیگران و یا طرز فکر خودتان در ذهن‌تان جای داده‌اید.

این باورهای غلط به داستان‌هایی برمی‌گردد که به خود می‌گوییم، تا هویت‌مان را در رابطه با دیگران اصلاح داده و شکل دهیم.

 

نویسنده، این پدیده را توسط یک بازی، که خودش آن را طراحی کرده بود بررسی کرد. در این بازی، شرکت‌کنندگان به دو گروه تقسیم شدند: گروهی به نمایندگی از نخبگان اقتصادی و گروهی به نمایندگی طبقه‌ کم‌درآمد جامعه که گروه اول نسبت به گروه دوم، پول و منابع بیشتری در اختیار داشتند.

پس از سه نوبت تجارتِ آزاد که برای به حداکثر رساندن ثروت فردی طراحی شده بود، نخبگان مجاز به ایجاد قوانینی جدید شدند. نخبگان خود را ناجی طبقه کم‌درآمدتر درنظر گرفتند و قوانینی به سود آن‌ها وضع کردند، اما در واقع حتی از طبقه کم‌درآمدتر نپرسیدند که چه می‌خواهند! برعکس، طبقه کم‌درآمدتر فکر می‌کردند که نخبگانِ اقتصادی قصد استثمار آن‌ها را دارند!

این اتفاق نشان داد که هر دو گروه به باورهای غلط خود درباره هویتی که در ذهنشان ساخته بودند، وابسته بودند. در واقع همین هویت غلط بود که منجر به درگیری بین این دو گروه شد.

اما اگر تصمیم بگیریم باورهای غلط دیگران را درک کنیم، بهتر و راحت‌تر می‌توانیم درگیری‌ها و اختلاف‌نظرها را حل کنیم.

هنگامی که درگیری و اختلاف‌نظر به خاطر باورهای غلط درباره هویت است، می‌توان از روشی سه‌ مرحله‌ای برای حل و فصل ماجرا استفاده کرد. این روش، خوداندیشی خلاقانه نام دارد.

در این روش ابتدا، در مورد موضوعات حساسی که در مورد آن با یکدیگر اختلاف نظر دارید، به بحث بپردازید. این مرحله به عنوان منطقه شجاعت (Brave Space) تعریف می‌شود، یعنی هر دو طرف گفت‌گو این شجاعت را پیدا می‌کنند که بدون قضاوت یکدیگر، در مورد مسائل تنش‌زا و اختلاف‌برانگیز صحبت کنند.

در مرحله دوم، باورهای غلط یکدیگر را شناسایی کنید. با این کار می‌توانید دلیل رفتارهای طرف مقابل را متوجه شده و او را درک کنید. مثلاً ممکن است دلیل پرخاشگری همکار گستاخ و مغرورتان این باشد که در دوران مدرسه، کودکان دیگر به او زور می‌گفتند؛ و به همین دلیل او عادت کرده که یک قربانی باشد. با داشتن چنین ذهنیت و باور منفی، او رفتارهای دیگران را به غلط برداشت کرده و به پرخاشگری روی می‌آورد.

سپس باورهای خود را بازبینی کنید. اجازه بدهید از مثال همکار گستاخ استفاده کنیم. مثلاً می‌توانید از کار او حمایت و یا تشویق کنید یا شاید بتوانید مسئولیت‌های بیشتری به او بدهید، که باعث می‌شود در مورد باورهای غلط خود تجدید نظر کند. این‌گونه می‌توانید قربانیان را تبدیل به رهبرانی قدرتمند کنید؛ تنها با تغییر باوری که در مورد خودشان و دیگران دارند!

به‌حال برایتان پیش آمده که بخواهید از کسی انتقام بگیرید؟ این خواسته در مواقعی خاص که رنج و درد فراوانی را متحمل شده‌اید، قابل‌درک است. اما انتقام گرفتن، واقعا ارزشش را ندارد، زیرا این کار درد واقعی را برطرف نمی‌کند.

سه مرحله برای از بین بردن این حس بد وجود دارد:

  1. در مرحله‌ی اول، باید به وجود درد عاطفی اذعان کنیم، دردی که خودتان احساس می‌کنید و البته دردی که طرف مقابل احساس می‌کند.

درد عاطفی دو نمود دارد:

  • درد اولیه همان واکنشی است که در همان لحظه در بدن یا ذهن خود حس می‌کنید. مثلاَ، آیا «دل تو دلتان نیست» یا در شانه‌هایتان احساس تنش می‌کنید؟
  • نوع دیگر درد عاطفی رنج است، زمانی که سعی می‌کنید درد اولیه‌ را درک کنید، دچار رنج خواهید شد. رنج می‌تواند به صورت میل به انتقام و عصبانیت از بدشانسی‌های پشت‌سرهم نمایان شود.

اگر محرک‌های این دو احساس را درک کنید، می‌توانید بر هر دوی آن‌ها غلبه کنید. مثلاً اگر فکر کردن به رئیس‌تان، باعث می‌شود که عرق سرد بر پیشانی‌تان بنشیند، شاید به این خاطر است که او از ایده‌های‌تان خوشش نمی‌آید. شاید این موضوع، نشان‌دهنده‌ این است که بیش از آن چه تصور می‌کنید به دنبال تمجید دیگران هستید.

  1. مرحله‌ دوم سوگواری ضرری است که دیده‌اید.

در هر درگیری‌ به گونه‌ای ضرر و زیان اتفاق می‌افتد. زن و شوهری که می‌خواهند طلاق بگیرند، احتمال با یکدیگر بودن را از دست می‌دهند و این برای هر دوی آن‌ها سخت است. در حالی که ارتش‌های در حال جنگ باید سوگوار هم‌رزمان و دوستان خود باشند.این که بخواهیم به ضرر وارد شده به چشم تمرین ذهنی نگاه کنیم، یا این که آن را از لحاظ احساسی تجربه کنیم، تجربه‌ای کاملاً متفاوت خواهیم داشت.

گام مهمی که شما را قادر به سوگواری می‌کند، این است که ضرر خود را درک کنید و قدر آن را بدانید. بعضی‌ها ترجیح می‌دهند این کار را کلامی انجام دهند، از طریق گفت‌وگو یا این که صرفاً از خودشان بپرسند چرا این ضرر این قدر ناراحت‌کننده است.

  1. مرحله سوم و نهایی، اندیشیدن به بخشش است.

 

در هر رابطه‌ای که دارید، باید درد عاطفی را متعادل و بی‌اثر کنید. تنها با تغییر دیدگاه‌هایی که توسط این درد ایجاد شده، مصالحه و آشتی ممکن می‌شود.

 

 

 

 

7-با بازبینی و اصلاح رابطه‌تان، به مصالحه‌ و آشتی برسید

ممکن است چندین بار برایتان پیش آمده باشد که فکر کنید درگیری یا اختلاف‌نظر خاصی، هیچ‌ راه‌حلی ندارد، اما احتمالاً دلیلش این است که دیدگاه خود را تغییر نداده‌اید و در نتیجه رابطه‌تان با طرف مقابل را از نو بازبینی و اصلاح نکرده‌اید.

  • اولین گام در این فرآیند، شناسایی هویت مورد تهدید است.

در بوک‌لایت‌های قبل در مورد باورهای غلطی خواندیم که درباره هویت وجود دارند، اکنون وقت آن رسیده است که از این باورها استفاده کنیم.

یک موقعیت واقعی را در نظر بگیرید: لیندا و جاش، زن و شوهر هستند. لیندا، مسیحی است و یک درخت کریسمس می‌خواهد؛ اما جاش، چون یهودی است، با این‌کار مخالفت می‌کند.

در این موقعیت، در واقع درخت کریسمس نماد چیزی مهم‌تر است. لیندا در جوانی مادرش را از دست داد، و از آن به بعد پدرش همیشه یک درخت کریسمس برای او تهیه می‌کرد. برای لیندا، درخت کریسمس نمایانگر عشق پدرش بود؛ درحالی که برای جاش، این کار به منزله خیانت به ارزش‌های خانوادگی‌اش برداشت می‌شد.

  • گام دوم استفاده از سیستم SAS است.

با این روش می‌توان مجسم کرد که چگونه‌ هویت‌های مختلف می‌توانند در آرامش در کنار هم قرار داشته باشند. این سیستم شامل سه مرحله است:

  1. جداسازی (Separate): در این مرحله هویت‌ها را جدا کنید. مثلا برای زن و شوهر مذکور، می‌توان خانه را تقسیم کرد. یعنی بخشی از خانه را به بزرگداشت کریسمس اختصاص داد و بخش دیگر را به مراسمی که طرف دیگر به آن اعتقاد دارد.
  2. شبیه شدن (Assimilate): یعنی بخشی از هویت طرف مقابل را به خود بگیرید. مثلاً لیندا می‌تواند بخشی از باورهای جاش را قبول کند، یا برعکس.
  3. تلفیق (Synthesize): این مرحله همزیستی دو هویت را ممکن می‌سازد. زوج مذکور، می‌توانند یک درخت بگیرند؛ که از نظر لیندا درخت کریسمس است، ولی در نگاه جاش برای بزرگداشت حنوکا (یعنی عید بزرگ یهودیان) تهیه شده است.
  • گام نهایی در فرآیند بازبینی و اصلاح رابطه‌‌تان با طرف مقابل، این است که بفهمید کدام سناریو یا سناریوها بهترین نتیجه را در پی دارد.

در آخر، لیندا و جاش تصمیم گرفتند که درخت کریسمس نگیرند و کریسمس را در خانه پدر لیندا جشن بگیرند. این گونه توانستند به همه سنت‌ها، مراسم‌ و باورهای‌شان احترام بگذارند.

 

 

 

 

نتیجه گیری و پیشنهادات

برای حل و‌ فصل اختلافات، باید از رابطه بین دو طرف و این که هرکدام از آن‌ها خودشان و هویت‌شان را چگونه در نظر می‌گیرند، آگاه بود. با نگاه انتقادی به خود و دیگران، آگاه بودن به تابوهای اجتماعی و بررسی داستان‌هایی که هویت‌مان را شکل می‌دهند، می‌توانیم بسیاری از اختلافاتی که برایمان پیش می‌آیند را حل و فصل کنیم. نهایتاً، باید گفت که همه درگیری‌ها و اختلاف‌نظرها قابل مذاکره هستند.

دفعه‌ بعد که در هنگام بحث احساس ناراحتی یا عصبانیت کردید، سعی کنید به آن موقعیت فکر کنید و ببینید که کدام بخش از هویت‌تان مورد تهدید است. آیا بخشی که شما را اصلاح‌طلبی مغرور و ترقی‌خواه قلمداد می‌کند تهدید شده است یا آن بخشی که شما را پدری مهربان و غم‌خوار می‌داند؟

اگر این‌طور است، احتمالاً به جنبه‌هایی از هویت‌تان حمله شده که نزد شما بسیار مقدس هستند؛ اما پذیرفتن این موضوع که همیشه نمی‌توانید هر نقشی را به نحو احسن اجرا کنید، می‌تواند ناراحتی و عصبانیت‌تان را کمتر کند.

پایان

 

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 1 میانگین: 5]
نوشته های مرتبط
یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.فیلد های مورد نیاز علامت گذاری شده اند *